- سربه سر
- سراسر، سرتاسر، همه، همگی،
برای مثال عالم همه سربه سر خراب است و یباب / در جای خراب هم خراب اولی تر ، برابر(حافظ - ۱۱۰۰)
سربه سر شدن: کنایه از برابر شدن، مساوی شدن
معنی سربه سر - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نیک نیک خوب و از روی دقت
دوست و دشمن
آن چه سرش سیاه باشد، قلم (که سرش را در مرکب زنند)، سیاه سار، زن بیچاره و بینوا، گناهکار
باشرم و حیا، فروتن، متواضع
آنکه یا آنچه سرش سیاه باشد، کنایه از زن بیچاره و بینوا، کنایه از قلمی که سرش را در مرکب زده باشند، نهنگ
کسی که آماده است سرش بر دار رود، شخص ماجراجو و پرخاشخر که دل بر کشته شدن بدهد و بر ضد حکومت وقت قیام کند، سربربادرفته، برسرداررفته
کسی که در فکر فرورفته، مکار، حیله گر
((سَ))
فرهنگ فارسی معین
آن چه که سرش سیاه باشد، قلم (که سرش را در مرکب زنند)، سیاه سار، زن بیچاره و بینوا، گناهکار
سربسته و مهر شده، ویژگی پاکت یا کیسه که سر آن را بسته و لاک ومهر کرده باشند، کنایه از دست نخورده و نهفته
راز و رابطۀ پنهانی
ناقد، صراف
گناهکار سیاه سر
سبک مغز، سفیه، بی خرد، برای مثال سر مردمی بردباری بود / سبک سر همیشه به خواری بود (فردوسی - ۷/۱۵) ، خودرای، فرومایه، پست
سراسر سر تاسر همه جملگی: عالم همه سربسر رباطی است خراب در جای خراب هم خراب او لیتر (حافظ)، برابر یکسان
پایور شهربانی، برابر سروان ارتش